نقد بر مانيفست شماره ي يك شعر
حسین محمدی متن نوشته كه گمان مي رود داراي بعدي واقعي باشد، خواننده را بر ساختن متن نانوشته فرا مي خواند. ( ايزر 1974 )
مانيفست از جايي سخن مي آغازد كه در آن دوره ي تاريخي نيز نبود ( سخن قابيل ) - همچون كلام الهي كه اعلام مي دارد در آغاز هيچ نبود جز كلام.
در هر دو ارجاع روايي، گويي كلام يا سخن ( نام گذاري ها ) است كه مي آفريند. حقيقت ناتوراليستي و ارجاعي به اشيا نيز نمود مي يابند. هست مي يابند.
نگارندگان متن مانيفست اين وضعيت را مي گيرند و به عرصه ي ادبيات مي كشانند. براي انكار آنچه كه وجود آن توسط مخاطب مسلم و حتمي فرض گشته است. در آن روايات كلام مي آفريد، ولي حال همين كلام به ضد خود واداشته مي شود تا انكار نمايد.
متن مانيفست - در خود است و براي خود - زبان خويش را از درون پي مي افكند و به بيرون پرتاب مي كند با شتاب خشن يك منجنيق.
اينان انقلاب را از زبان جهاني مانيفست نويسي مي آغازند. چرا كه تا پيش از اين متن و زبان مانيفست مشخص بوده است. زبان مانيفست، جهان بيرون را به درون متن مي كشيد. هدف در مورد چيزي سخن گفتن در بيرون است و بس . ولي زبان مانيفست شعر (متن فوق) تفاوت دارد با آنچه گفته شد. متن، زبان خويش را درون متن پي مي افكند. سوژه از بيرون تغذيه نمي شود. بلكه از درون خويش، خود را تغذيه مي نمايد تا به پايان برسد و دوباره ساخته شود.
كليت زبان شناختي معاصر ( واقعيت ) را به چالش مي كشد. كليت را مي گويد ولي آن كل موجود( نگاه كنيد : كليات بديهي - آلن باديو )
نه آن كلياتي كه حضور خويش را مديون جزئيات باشد. خود كليت حادثه ساز مي شود. زبان فارسي را به كار مي گيرد همچون ابزار نه به خاطر ارزش خاص كه به زبان فارسي ارجاع مي دهند( همچون ارزش تاريخي و باستاني و ... ) بلكه تنها زبان ارتباطي موجود و خاص متن. فارسي را به كار مي برند تا پارول ، زبان ( لانگ) را تبيين نمايد. همچون يك ذهن خيال پرداز باستاني( ناموجود) كه آركه تيپ هاي آينده را ( موجود را) رقم مي زند. از ناموجود ، وجود را مي آفريند. شكست رئاليته ي موجود با خشونت. خشونت موجود در زبان متن به خاطر همين تنش و درد زايش وجود از ناموجود است.
متن مانيفست به ما مي گويد نيما ، پدر سالاري موجود در بوطيقاي شعر را شكست. نگارندگان متن نيز خواهان شكستن ، شكستني نيما هستند. جريان ي براي شكستن نيمايي در ادبيات معاصر ، نه به قصد ارتجاع . بلكه براي شكستن ارتجاع نيمايي جلوگيري از ساختار شدن زبان شعر نيمايي نه به سبب بازگشت به قبل از نيما بلكه براي جلوتر رفتن از معاصر.
اين انقلاب دروني همزمان و مداوم است كه انقلاب را به حضور فرا مي خواند. انقلاب در لحظه نيست بلكه انقلاب از جنس دريدايي در جاي جاي متن مانيفست به چشم مي خورد. سفري به درون زبان دريدايي كه نه به سبب تفريح بلكه اسكان در آن جهت احيا ي سفري دوباره است به پيش. اين عصيان حتا متن خويش را در مي نوردد و خواهان آن است كه مخاطب حتا به اين مانيفست نيز اتكا نكند و از آن فراتر رود. حركت بر روي لبه ي تيغ براي مخاطب از پايان، آغاز مي شود .
خواننده ظاهر بين و قيل و قال ي كه در دنياي مقال به سر مي برد در ظاهر الامر نگارندگان را متهم به تخريب سنت ( حافظ ، مدرنيسم نيما و براهني ) مي نمايد.
ولي در عمق، گويي با نام بردن اين افراد (حافظ ، نيما و براهني ) برارزش كار آنها و دوران ساز بودن آنها تاكيدي دوباره مي كنند ولي نه به قصد ستايش و بت سازي بلكه كلام نيمايي و براهني را براي خود آنها به كار بردن است. گويي از دريچه ي چشم براهني كه در دوره اي كه به توللي ها و نادرپور ها نظري مي افكند حال با همان نگاه به خود براهني و براهني ها نظر افكندن :
هدف از نام بردن از نيما و براهني در متن نه براي تمسخر آنها بلكه براي يادآوري آنهاست نه شخصيت وجودي آنها در شكل معاصر بلكه ارزش كار آنها كه مي تواند براي هر كس رخ بنماياند و آن ارزش است. ساخت شكني از زبان ادبي است كه نيما را نيما مي كند. ونه نيمايي كه هم اكنون در انجمن ها به نام نيما مي شناسيم. اين نيماي حاضر جسدي است كه فقط در تعداد سنگ قبرها تكثير مي يابد با سنگ نبشته اي به نام نيمايي ها.
تكثير در فرم است وبس. نام از براهني كه لبه ي تيغ نقد خود را بر همه بدون هيچ ابايي روا مي داشته. اين بار بر لبه ي تيغ براهني توسط " نسل بي سن " (مقاله به همین نام از براهني) به تن براهني و براهني ها خواهد خورد.
جالب اين است كه همه ي اين نام بردن ها سبب نگشته است كه نگارندگان متن جز ميراث داران كلام و زبان اين افراد (حافظ ، نيما و براهني ) گردند. چراكه ادبيت متن همچون كلام شعر، نقادي را از درون خود مي سازند و به بيرون عرضه مي كنند.
براي همين همچون نقد هاي سنتي، وابسته به اثر مورد نقد نيستند بلكه مي روند خود را همچون اثري ناب عرضه كنند. ناب بودني كه در متن باقي مي ماند و از آن خارج نمي شود.
شايد يكي از نقاط ضعف و يا شايد يكي از امتيازات مانيفست اين است كه ناب بودن را در عرصه ي متن انتها مي دهد و خروج از متن موجب هيستري مخاطب مي گردد. واین را به ذهن مي آورد كه متن نيز در فضايي هيستريك نگاشته شده است.
يك نگراني در همه ي متن حاضر است و آن نگراني نگارندگان از نگفتن همه چيز است . اين عطش خواننده يا ميل خواستنش را دامن مي زند ولي آن را ارضاء نمي كند ودر حالت نيمه ارضا ي پايان متن خلاصه مي شود. و شايد نگارندگان خواسته اند اين ميل هيچ وقت ارضاء نشود چرا كه ارضاء همبسته ي سركوب است و نيمه ارضاء يي براي جلوگيري از سركوب است.
اين تعليق در ارضاءاست كه مرز متن را با سر كوب ميل مشخص مي كند و به آن متن در نمي دهد.
به زودی
نام های یک دوشنبه
"مجموعه ی شعر"
^
^
رضا ناصری
حسن یزدان پناه
الهام ملک پور
^
انتشارات آفتاب
اشاره : مانیفست شماره ی یک برای نخستین بار در وبلاگ های منها و دومینو منتشر شده است .
دادن لینک و چاپ آن کار زیبایی است .
به نام تاتانوس و قابیل
... وما چشمهای ایشان را خسته کردیم و زبان چون کوهی در هوا منتشر شد. "
ولادیمیر ناباکوف عزیز به من آموخته است anti astethic. من به فرزندانم حتمن astethic خواهم داد.
موریس بلانشوی پدر می گوید : " هر متن قابل تاویل ، رادیکال نیست . "
مولانا میشل فوکو گفت : " انسان پدیده ای مدرن است . "
هنر و زیبایی چه رابطه ای دارند ؟ هنر را با زیبایی تعریف می کنند اما عکس آن موجود نیست. زیبایی هر آن چیزی ست که در آن هنر اساسن وجود ندارد. هنر تا قبل از عصر مدرنیته و خلق و اختراع انسان، به موجود دوپای کثافت، می گفته : " بیا، کوچولو ، بیا و نشان بده بین پایت چه داری . " هنر منفعلانه و از ترس یا هر چیز دیگری روبروی مخاطب زانو زده است، هنرمند تولید داشته، تنها برای مخاطب. لذت تولید برای تولید را نچشیده است. چرا هنرمندی که از تاویل استفاده می کند، دیگر ارضاست ؟ چرا جکسون پولاک خود ارضاست ؟ آیا خود ارضایی مازوخیسم است ؟ اینها را جامعه و روشنفکران و فرهنگیان حقوق بگیر می گویند. چرا هیچ کس از هنرمند نمی ترسد ؟ قشر وسیعی از فرهنگیان جیره خوار در فاحشه خانه های فرهنگی این مملکت، به فکر برنج و حقوق و زن و بچه هستند و تمام سعیشان این است که سطح فرهنگی این مردم را بالا ببرند. آیا مردم نمی توانند بدون فرهنگ سکس کنند ؟ مردم بدون ما شاعران و ما شاعران بدون مردم می توانیم ادامه دهیم. زندگی خوب ، یعنی زندگی و جامعه ی بدون مردم ، و حالا این مردم به مثابه تعداد زیاد مخاطبان ماست. هر چه قدر در طی تاریخ هنر ، هنرمند های زیبا نویس داشته ایم، به گور می سپاریم.چه قدر باید طول بکشد تاما دیگر عبدارضایی وفلاح و پاشا و براهنی و نیما و همه و همه ی شاعران زیبانویس را نبینیم.
" دیشب تمام شب، ایده ی زیبایی با چاقو بالای سرم ایستاده بود وکافی بود من کوچکترین حرکتی بکنم تا او مرا ... "
این اصلن ویژگی زبان فارسی ست. لعنت به زبان فارسی . زبان فارسی اصلن متن ادیپی ست. آنقدر ساختمند است که شکستن نحو درآن به شکل مسخره ای اصوات را لکنت آور می کند. چرا نامزدم مرا رها کرد ؟ این از قابلیتهای زبان فارسی است. زبان فارسی نحوپیوسته ای دارد که در آن امکان فاصله گذاری در اکثر موارد مابین مصوتهای بلند است. فرم هندسی مصوت های بلند موضوع بنیان هستی شناختیک شاعران زبان فارسی را نشان می دهد. از آنجایی که نحو فارسی، تصویری زنانه است، راحت تر در دست می آید.
می باید از سینه های بر آمده ی زبان فارسی شروع کرد.
وقتی سر فصل نحو زبان فارسی را می گشاییم، باید از شاعر این زبان بپرسیم . شاعر زبان فارسی چگونه شاعری ست ؟ از آنجایی که این زبان ، اساسی دیالوگی و ارتباطی دارد ( مثل باقی زبانها ) و زن ذلیلی از آن می بارد (مثل برخی زبانها ). پس می توان حدس زد این شاعر خود ارضای بی دست و پا با چه مسائلی می تواند و باید در گیر باشد. محدودیتهای این شاعر مشخص است، غرق در اوهام ضمایر و افعال " شدن و کردن " دست و پا می زند. با روی کار آمدن حکومت جدید در زبان فارسی ، زن این ادبیات تمام موقعیتهای منریستیکی اش را از دست می دهد و در این تقابل سازنده ی تختخوابی مرد ادبیات فارسی، این سر گشته ی سادیستی به دنیای مازوخ بزرگ پناه می برد. مازوخ دست نوازشش را بر ادبیات فارسی کشیده است. ادبیات فارسی بعد از نیما، ادبیاتی مازوخیستی ست. قبل از نیما هم همین وضع بوده. ۸۰ سال است مخاطب زندگی شاهانه ای کرده و هنوز سایه ساد را بالاي سرش ندیده، داس مقدس حرف اضافه و قید و مضاعف گردنش را نزده و آنتی استتیک به پشتش فشار نیاورده. در آغاز مخاطب، مولف می میرد. خون مخاطب، تشنگی آرد به دست. متاسفانه بهترین شاعران ما ، بهترین مخاطبان ما هستند. چرا زبان فارسی اینهمه نقطه دارد ؟ و این وضعیت چه تاثیری در متن ادبی فارسی می گذارد ؟ چرا به عنوان مثال حرف " ن " دو نقطه ندارد ؟
شاعران متن زبان فارسی به چند دسته تقشیم می شوند : ۱- شاعران جیره خور دولت زبان فارسی
۲- شاعران غیر جیره خور دولت زبان فارسی ۳ - شاعران گشنگی
شاعران دسته ی اول، عمرشان طولانی باد. شاعران دسته ی دوم، از شاعران دسته ی اول فاشیست ترند و شاعران دسته ی سوم پیشاپیش مرده اند. رادیکالیته ی آزاد در زبان فارسی وجود ندارد. مکان گرایی زبان فارسی، بسامد فعل ماضی را در آن بالا می برد. اکثر سطرهای شعر جدید، جملات خبری هستند که با درک زیباشناسی مخاطب و با حدود آن نوشته می شوند. ما واقعن معضل داریم. یک عده ای شعر را برای شعر می خواهند، شعر آبستره می نویسند. یک عده ای هم شعر را برای مخاطب می خواهند. ویک عده ی مادر به خطای محافظه کار هم هر دو را می خواهند. ما دسته ی اول را طلب می کنیم. ماپیشاپیش جزء شاعران آبستراکشن هستیم، حال روح سادی بیدار شده، مخاطب را میجوییم تا بکشیم. یکی از راههای دستیابی به این موضوع آنتی استتیک است. ما از این پس بی نهایت " مخاطب متن گریز " تولید می کنیم. مخاطب ، یک ویروس است. وقتی یک کتاب یا پدیده ی فرهنگی یا هر چیز دیگری را می خواند، بعد از گذشت زمان کوتاهی ، اپیدمی روع به رشد مي کند. اگر تمام ظرفیتهای زبان فارسی را به کار بیندازیم، مخاطب لذت می برد. پس باید از تمام ظرفیتهای این زبان استفاده شود تا از لذت خواندن فقط درد بکشد. چرا متن باید فاحشه باشد ؟ این حق مسلم ماست که مولفینی باشیم که بتوانیم همیشه در ارضای کامل به سر ببریم.
اولین بار کلمه پلید " تو " در تاریخ شعر از دهان گشاد " رودکی " پرتاب می شود و تا امروز یقه ی ما و زبان فارسی یکی ست. موسیقی شعر مرتبط به تغزلی ست که به این " تو " باز می گردد. موسیقی ربطی به شعر ندارد. تاکید می کنم موسیقی این وجوه احمقانه را تقویت می کند و بس . با این مطلب که نیمای یوشیج یا همان علی اسفندیاری، گمان می رود که شعر فارسی را دگرگون کرده و به آن آزادی اعطا کرده. می گویم ، هیچ تغییری ممکن نبوده اتفاق بیفتد. هر چیز تازه ای که از دهان این مرد روستایی لمپن بیرون آمده ، وجه تفارق زبان فارسی و شعر فارسی را با سایر شعرها در تمام نقاط دنیا افزایش داده است. تغییرات ساده ی صوری نیما به درد کشیدن تریاک و خواندن شعر همراه آن می خورد. هر مرد ، تریاکی مزلفی که کمی دودی می شود، نو آوری می کند. اصلن مواد را خرج این مزخرفات می کند. پس از گذشت ۸۰ سال من هنوز این " تو " را می بینم، فقط ظاهر معشوقه عوض شده، ابروی کمانی شده، ابروی غیر کمانی . این به درد شعر نمی خورد. اگر بخواهیم شعر فارسی را در همین گستره و با توجه به به تاریخ آن تعریف کنیم، پس زبان فارسی اصلن شعر ندارد. آدم احمقی چون حافظ به چه درد و حال و روز مفلوک شعر می خورد ؟ امروز فقط می توان با آن فال گرفت. کسی که سوار ماشین مدل بالاست ، یادش می رود شعر یعنی چه، اصلن به او مربوط نیست، او برای تحریک معشوقه اش راههای بهتری سراغ دارد. راههای تازه تولید می شود. حالا که شعر فارسی مخاطب ندارد، پس ما شعر را به جریانی که خودمان دوست داریم می اندازیم. شعر مدرن در ایران تازه با حضور این پیرمرد حماق ( براهنی )پا گرفته است. نگه داشتن پروسه ی مدرنیزاسیون شعر فارسی به زودی اتفاق خواهد افتاد. روزها می گذرد و شعر های خوب فارسی کهنه تر می شود. این جا حرف مصرف است . تولید تولید به نفع تولید اتفاق افتاده. در مورد ما. در مورد هیچ کس فرق نمی کند، حتا بهترین شعرهای هوشنگ ایرانی یا اسماعیل شاهرودی مربوط به اتودهای اولیه مدرنیسم در شعر فارسی ست. این زبان بی پرو بال و معماری شده و اتو کشیده به درد رزم و جنگاوری با زبانهای دیگر نمی خورد . حتا زبان عربی که معلوم نیست مثل خود عرب ها از زیر کدام بوته در آمده، این روزها از فارسی جلوتر می رود. بهترین دوستان هر انسانی بزرگترین خائنان محسوب می شوند. کسانی بوده اند که از دم از حرکتهای تازه زده اند و بعد شب به خاطر گرسنگی شعر سفارشی نوشته اند. شعر سفارشی نوشتن مشکل ندارد ، بحث در گرفتن پول است. یک موقع من بهترین شعرم را می دهم به کسی، تنها برای رفع خود ارضایی . دوست دارم شعرهای خودم را بدهم، نسخه های اصلی شعر را البته، بقیه هم ارضا شوند.
برای جلوگیری از باند بازیهای ادبی می توانیم خود را باند ادبی قلمداد کنیم. هر کسی که از راه می رسد ، متعلق به گروه - رسته و باندی ادبی ست. این روزها آدمهای تنهایی که برای خود بنویسند پیدا نمی شود. این حرف ها متعلق به دوره ی مدرنیسم ادبی ست. شاعر مفرد با تمامی روحیه مدرنی که در کلمه اش پنهان است، کلاسیک شده است. آن هایی هم که کار گروهی می کنند، تنها، انفراد و فردیت خودشان را در صورت سایرین می پاشند. هر بیراهه ای که در هنر انتخاب شود، عاقبت تبدیل به اتوبان می شود. مفهوم باکره، مثل دست زدن به خورشید است. مانیفست شعر از شعر دفاع می کند.این متعلق به دوره ای ست که تعهد هنوز از مد نیفتاده و مد نشده بود، الان " دفاع " وجود ندارد. بهترین دفاع، حمله است. ما بهتر است بگوییم : " بهترین حمله ، حمله است " وقتی مکان ها و زمان های انتقال دهنده ی پتانسیل شاعرانگی را مرکرزدایی کنیم، به سمت دستیابی به انتقال دهنده ی پتانسیل شاعرانگی جدید حرکت نموده ایم. شاعرانگی کلمه ای ست که چون بقیه صور و نامهای مربوط به این هنر، وجهی تغزلی موسیقیایی دارد. بهترین راه این است که زبانی خلق کنیم، بدون دستور و شروع به نوشتن با آن کنیم. ما نوشته هایمان را " شعر " می نامیم، و این کلمه را به تصرف می گیریم و به همه ی تاریخ ادبیات پیش رو با دیده حقارت نگاه می کنیم. پیش از این باید به سوال های مختلفی جواب بدهم، شعر چیست ؟ چگونه می توانم شعری را تشخیص دهم که واجد ملاک ها و ضد ملاک های تعیین شده و نا شده ی این بیانیه باشد ؟ نظرمم درباره ی شاعران دور و بر چیست ؟ شعر مدرن چیست ؟ چرا از زیبایی شناسی برای ما منسوخ شده است ؟ دلایل حرکتی چنین چیست ؟
برای جواب گفتن به این سوال ها همیشه می گویم : " وقت ندارم ! " سوالهای کلیشه ای و هر سوالی بدون پاسخ از سوی ما باز می گردد و هدف برای ما وجود نخواهد داشت، هر کس می تواند الگو باشد و الگو وجود نخواهد داشت، خطوط مشخص را آدم هایی تعیین می کنند که با ما هستند، واین خطوط نیز فردی ست. هیچ کس تا هنگامی که زنده باشم، نمی تواند به گروه و بیانیه جهت بدهد. متن این بیانیه وهمه چیزهای حاشیه ای و غیر حاشیه ای آن متعلق به تاریخی اند که در آن نوشته شده است، پس قضاوت آیندگان هم مسخره است و هم حماقت بار.
امضاء :
مجید یگانه
علی سطوتی قلعه
امیر قاضی پور
محمد رضا اسکندر نژاد ( یاشار)
* متن نوشته شده مانیفست شماره ی یک از < مجید یگانه > است.
من - تو / گرفتن دستم
گلدان هم با دندانها
گوش نرويد!
زجرکش
حبه قند اخراجی
مولکول قهوه از روی عملههای سال نو
ناخنها را کنار در خروجی بگيريم
دست را کلاج
خواهر يکی دست
مورچهها از غسالخانهها
بالای درخت
میبوسمش زير ليوان
متفکرها دست و پايش را داده میشود
کيفش
حاشيه زبری از روی بالشتها
فکر میکنم همه مُردن
میبوسمش
فکر میکنم از روی ضميرها
نوشتهها
برگشت سر مورچهها ی سياهی
تمام لباسهای سرتاسری
لابد اسم من
از آب نبودی
فکر میکنم همه مُردن
الآن تفنگ ها را می گزاریم زمین و
می رویم تریا نسکافه می خوریم
و گور پدر بی پدر پاسبان های سبیلو
گور پدر قطعنامه ی 544
پدر فاشیست من مارکس از آب در آمد
کلاشینکوف
پاشنه های مهتابی
پدر روی سیب صلیب
بکش مرا تا کلاشینکوف نخورم
تا توی بار
تا توی اجاق گاز آدولف جوان
بکش مرا تا کلاشینکوف نخورم
توی گور خودم
پاسبان های مجعد
کالیبر 28
خواب شوخی باور کنید
شوخی ست
کافی ست تفنگ ها را بگزاریم زمین
کارل را بگزاریم توی گور
کلاشینکوف را بگزاریم توی گور
گور را بفرستیم توی اجاق ِِِ. . . .
کارل را به نسکافه دعوت کنیم
کلاشینکوف
و بعضی ها را بفرستیم گورشان را گم کنند
توی گور خودم
دست های 22
پاهای 22
کلاشینکوف
کلاشینکوف
فراخوان
نخستین مسابقه ی داستان های 88 کلمه ای
خبرگزاری میراث فرهنگی مسابقه ی داستان های 88 کلمه ای را در فضای وب برگزار می کند. ایجاد طرحی تازه برای تجربه ی ادبی در فضای وب، پیوند میان نویسندگان نسل جدید و قدیم، ناشران، کاربران اینترنت و روزنامه نگاران فعال در حوزه ی کتاب و تجربه ی داستان نویسی در فضای داستان نویسی وب با کلمات محدود اهداف اصلی مسابقه ی اینترنتی است. این مسابقه صرفاً در حوزه ی داستان کوتاه برگزار می شود؛ لذا داستان ها نباید بیشتر از 88 کلمه باشد. معیار شمارش کلمات هر داستان نرم افزار Word است. علاقه مندان برای شرکت در این مسابقه می توانند داستان های خود را (حد اکثر 3 داستان) با ذکر نام، نام خانوادگی، سن، کشور محل اقامت و آدرس ایمیل خود در آدرس www.chn.ir.88 تا ساعت 12 نیمه شب 5 آبان سال 84 وارد کنند. تمامی اخبار و اطلاعات مربوط به مراحل مختلف مسابقه، از طریق خبرگزاری میراث فرهنگی در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد. هیچ گونه محدودیت سنی برای شرکت کنندگان وجود ندارد و تمامی علاقه مندان از هر کشور و منطقه می توانند در آن شرکت کنند. آثار برگزیده از میان آثار ارسال شده توسط هیات داوران معرفی می شوند. اسامی هیات داوران متعاقباً اعلام می شود. آثار کیفی ارسالی با نام نویسنده به شکل کتاب منتشر می شود. کار بررسی آثار، پس از اتمام مهلت تعیین شده توسط هیات داوران آغاز می شود و به بهترین آثار و نفرات اول تا سوم جوایزی اهدا می شود.
روزنامه همشهری
سه شنبه 22 شهریور 1384
ما آمدیم این جا کمی بازی کنیم
ملاحظاتی در دنیای متن/1
الهام ملک پور متن های زیادی را بخوانیم؛ متن های زیادی را ببازیم؛ گاهی عبارات ما را غافل گیر کنند؛ گاهی پشت مان را بلرزانند؛ تنها به خاطر یک نیم نگاه. نیم نگاه به چیزی که از یاد برده ایم. یک واکاویِ فرویدی توسط متن هایی که فاحشه اند.
یک واکاوی؛ و بعد وسعت آگاهی و بعد وسعت ناآگاهی. یک واکاویِ ناکام.
از مواجه با متن ها خوشنود می شوی از غیاب متن ها خوشنود می شوی. و سوداگری با سکه هایی که بها دارند و بها ندارند. تو پیش از این می دانسته ای؛ تو پیش از این بارها و بارها گویی به آن یقین داشته ای. ولی چاره چیست؟ واژه ها ما را می بلعند تا زندگی کنیم.
و متن های زیادی را می خوابی و جنسیت- اگر جنسیتی را در این ارتباط پذیرا باشی – پس از تقابل تو آشکار می گردد. برقراری رابطه با گوشه ها، زاویه ها، بریدگی ها، سایه روشن ها و............... . نقطه ی اتکاء، نقطه ی تجانس است؛ تمایز نهادی که تو را بازتعریف می کند؛ در تماشای او به بازشناسی می رسی؛ و این شناخت، در کسوت کشف معنا نیست.
و اما معنا این سیر را فرو می کاهد؛ فروکاستی به نفع عقل دکارتی/2 ولی در این کاستی ها منفعتی برای معنای وجودی در کار نیست. چه معنای نخست مانند کنشی جسمانیِ ِ منتج به نتیجه است در یک رابطه ی جنسی و معنای دوم، جنسیت جمع در صورت جسمانی است.
باری
"تنها طوفان
کودکان ناهمگون می زاید"/3
و همیشه این پرسش در حال آمد و شد است که "با متن ها چه می شود کرد؟" در این رفت و بازگشت ها – با امید به آن که به معاشقه بیانجامد – چگونه می توان منظرهای ناب و شگرف را بازیافت و بازشناخت؟
باید طوفنده بود؛ علیه خیلی چیزها رادیکال بود و گارد بسته گرفت؛– و در زمان از تمام این ها اجتناب کرد – علیه خوانش های غول هایی که می خوانند؛ علیه متن های قبلی؛ علیه بایدهای قبلی و قبل های دیگر و بعدهای دیگر.
پی نوشت:
1/Text
2/ReneDescartes (1650-1596) فیلسوف و ریاضی دان که پدر فلسفه ی جدید نام گرفته است. دو دستاورد مهم دارد –اگرچه آرایی مبنی بر اقتباس وی از آثار و عقاید اگوستین و نهایتاً ارسطو موجود است- نخست جمله ی معروف "می اندیشم پس هستم"که شیرازه ی فکرفلسفی انتزائی اوست
و دوم شک دکارتی است –آخرین مرحله ی پیشرفت عقلانی دکارت- ولی این عقل که تکیه گاه بالندگی مدرنیته است از یاد برده است که آخرین –یا شاید اولّین- بت را فرو بریزد که خود او است. این عقل را که مبنای دریافت این چونینی است"عقل دکارتی" می خوانیم.
3/احمد شاملو