اجرا در شعر
اولّين موضوعِ قابلِ بحث در حالِ حاضر و شايد به قولي پسنديده ترين عنصرِ شاعرانه، بحثِ اجرائيّتِ شعر و اجرا در متنِ شعر است. اگر شايد بخواهيم تعريفِ يکتايي از اين اَمر داشته باشيم دچارِ سرگيجه شويم. چون مفهومِ اجرائيّت خود به نوعي اجرائيّت الزام دارد. امّا اگر مختصر تعريفي مجبور باشيم بدهيم. اين باشد که اجرا کردن اولاً در زبان است. ثانياً نوعي کُنشِ زباني است که منجر به آفرينش هايي مظروف که خود ظرفِ چيزِ ديگري که نيّتِ مؤلّف است مىشود. به عنوانِ مثال" شعرِ موسيقيِ رضا براهني در خطاب به پروانه ها".
امّا حالا بپردازيم به موضوعِ اجرائيّت،
۱- اجراي زباني و اصلاً خودِ اجرا به نوعي ايجادِ محدوديّت مىکند که اگر قائل به تفاوطِ دريدا هم باشيم و به قولِ يکي از "دشمنان"/* بگوييم هر کارِ نو بايد پيشنهاداتِ تازه اي در زبان و بر زبان داشته باشد، آن وقت گرفتارِ نوعي عذابِ رواني مىشويم. فرض کنيد صد کار به معناي بارتيِ کلمه که هر کدام هم اجراي خاصِ خود(متفاوت با بقيه)داشته باشند. براي صد و يکمين کار دچارِ بن بست هاي شگرفي مىشويم. حتي تصوّرِ اجراي نامحدودِ زباني خود ايجادِ نوعي متافيزيک مىکند.
۲- در طولِ تاريخ و مخصوصاً از نوعِ مدرنِ آن، مؤلّفيت و پدرخواندگيِ مؤلّف بر کار حضورِ متافيزيکي و حتي فيزيکي (مثلاً خواندنِ شعر و دفاع از آن)را داشته است. اجراي زباني به نوعي اين قضيه را تشديد مىکند. به قولي حضورِ يگانه ي مؤلّف را بر متن نشان مىدهد
مخاطبِ عام از نوعِ شعرخوان براي يک بار کار را مىخواند و وقتي رو در رو با اين کارهاي ساختاري نتواند آن ها را بشکند، به نوعي بىحوصلگي دچار مىشود. چرا که هميشه (حالا از نوعِ ايرانيِ آن)تک بيت ها و بندها و سطرها (در موردِ شعرِ نو)را در خاطر نگه مىدارد.
۳- اصولاً يکي از معايب اين کارها ، بسته بودن و ساختاري بودن آن ها نيز هست.در اين نوع کارها که مخصوصاً از اجراهايزباني بهره مىبرند، بيشتر بر نقشِ
حروف و کلمات تاءکيد مىشود و به قولي ريخت شناسيِ خاصِ خود را مىسازد.
اين متن ها که در آن ها دال ها مىرقصند، تاءکيد بر تسويه ي براعتي وجود دارد که خود باعثِ ايجادِ نوعي تاريخِ خطي مىشود که در جاي ديگر به آن مىپردازيم.
امّا به هر حال اين "مؤلّفيتِ يگانه" باعثِ ايجادِ نوعي دلزدگيِ مخاطب هم مىشود.
۴- در کارهايي که اجراي زباني مرکزيّت دارد (البته نوعي مرکزيّتِ کاذب)، اصولاً بنياني به شدّت فرماليستي دارند. يعني "تاريخِ ادبيات به مثابه انقلابي دائمي"يا" کاربردِ ادبيِِ نابِ زبان" هميشه در بعضي از اين کارها هم نوعي "عنصرِ غالب" وجود دارد.(تکنيک، فرم، زبان) که بايد جا به جا شود. شايد اصلاً نه نتها اين ها مشکل نباشد، بلکه خصوصيّت باشند. امّا کارهايي که مخصوصاً اجرا دارند به شدّت بديع هستند و عقلِ شعري و شدّت مدرنِ ما هم موافقِ صد در صدِ هر نوع بداعت است. يعني اگر تاريخِ ادبياتِ ايران را نردباني تا بىنهايت پله در نظر بگيريد. هميشه نوعِ رسيده هاي بديع از بقيّه بالاتر مىايستد و اين دقيقاً نقطه ضعف و پاشنه ي آشيل شان است.
"در آينده هر کس فقط براي ۱۵ دقيقه مشهور است" اگر اتکاي همه ي مايي که ادعاي پست مدرن بودن داريم ارتباطات است. پس چطور کاري که اينقدر مدرن است را ما بپذيريم. (به چند دليلِ ساده اولاً پيچيدگي که خاصيّتِ مدرن بودن است. دوماً نبودِ مخاطب را براي اين نوع کارها و ...)
هنري که مخاطب در آن حضور نداشته باشد و نتواند آن را بازتوليد و مصرف کند و به تعبيرِ"بودريار" آوانگارد باشد، "ليوتار" و "مؤلّف خواندگي" داشته باشد و ...چطور مىتواند پست مدرن باشد؟
پىنوشت:
*/لازم به ذکر است در اين نوشته و نيز در سايرِ متن ها عقايدِ نويسنده بازتاب دارد و نه چيزي غير از آن