(Emily Dickinson (1830-1886
ترجمه: ناديا حيدري
شعر- ۱
شادماني گرداب عظيمي ست بر فراز
چهار، سرزمين را باز يافته است
تا چهل
فرود آمده در شن هاي سوزان
حلقه اي براي رستگاريِ کوچک
موزونِ زنگ براي زيباترينِ روزها
چرخنده بر فرازِ پاياب ها
به کشتيِ درهم شکسته چگونه خواهند گفت
وقتي زمستان در را به هم مي کوبد
وقتي که مي پرسند کودکان"اما چهل!؟"
نه آن ها بيش از اين باز نگشته اند!
پس سکوتي که قصه مي گويد
و کودکاني که نه آنچنان دور از سوالي که فقط موج ها جواب مي دهند
شعر-۲
سهمِ ما از شب تحملِ سهمِ ما از صبح
و نانوشتگانِِ ما در سعادت پر شدن از حقارت هاست
اين جا يک ستاره و آن جا يک ستاره است
-(برخي راهشان را گم مي کنند)-
اين جا غباري ست و اين جا غباري ست
روز – سپس
شعر-۳
بتوانم اگر قلبي را از شکستن نگه دارم
نبايد از خودخواهيِ خويش خانه کنم
بتوانم اگر زيستني را رها کردن
از رنج يا خنکاي يک اندوه
ياوريِ سينه سرخِ از حال رفته اي
به بازگشتِ دوباره به آشيانه ي خويش
نبايد در خودخواهيِ خويش خانه کنم