برای شایسته پلاشی و بلبل های رگ هایش
دست های چسبنده
تمام شب به حرکت دست ها و پاهایشان روی دیوار سیمانی اتاق چشم دوختم، سینه هایم را چنگ زدم و اشک ریختم. رگ های گردنم مثل نان بیات شده بودند قسم می خورم اگر این جا بود باز می گفت:
- من موندم تو چرا وقتی می ترسی همه چی رو دشمن فرض می کنی؟
تا صبح پیرزن خرناس کشید و من فقط سینه هایم را توی دست هایم نگه داشته بودم؛ می ترسیدم خواب حلیمه برای من تعبیر شود و وقتی خوابم برد با آن دستهای کوچولو بیایند سراغم.
*
صبح همین که بیدار شدم اول به دیوار نگاه کردم هنوز همان طور به سطح سیمانی چسبیده بودند. چشمم در نگاه خیره و دور پیرزن خشک شد شال جنوبی سیاهی با حالت عجیبی کاسه بیضی سرش را دور زده بود. به قلیانش پک های عمیقی می زد و در همان حال به یک نقطه خیره بود؛ به من.دیروز وقتی از راه رسیدم نتوانستم حتی یک کلمه از زبان عربی اش را بفهمم امروز هم دلیلی نمی دید چیزی بگوید لحافم را جمع کردم برق سفیدی پشت پرده چرک توری تیررس نگاهم را خشک کرد قسم می خورم که کفش های عروسی حلیمه بود. پرده از روی کفش ها به این ور و آن ور تاب می خورد وقتی دید به کجا خیره شدم یقین پیدا کرد که دنبال چه کسی آمده ام چیزی گفت که شبیه نهیب بود قلیانش را توی پنجره گذاشت و کفش ها را با پایش به کناری هل داد دلم می خواست از قلیانش بکشم ولی اگر حلیمه بود می گفت :
- تنباکوی جنوبی های خیلی تنده به مزاجت نمی سازه
لنگه های کفش دیگر جفت نبودند سوزشی از گلویم جوشید به دماغم و چشمانم ریخت مجبور بودم برگردم چه کار می توانستم بکنم جز اینکه کاسه بیضی سر یک پیرزن را رصد کنم.
*
برگشتم تهران.دلم نمی خواست آن موقع شب بروم خانه.در راهرو خیلی قژقژ می کرد. امیر از این صدا متنفر بود.
دسته ی در را که چرخاندم قژقژش ته دلم را خالی کرد هوای گرمی که توی صورتم خورد حسی را از ته روده و وجودم بالا کشید و ریخت توی دماغم می خواستم گریه کنم چشمهایم را که فشار دادم درد از سطح قرنیه ها مثل یک زنگی مست در تمام سرم دوید. حجمی به حجم تاریک راهرو اضافه شد قسم می خورم خودش بود:
- دم در بده بفرمایید تو خانم جیمزباند!
- بریم تو آشپزخونه نمی خوام بچه بیدار شه.
- بذار بیدار شه فکر می کنی توی این چند روز اصلن خوابیده ؟
سعی کردم نفس بکشم سرمای بیرون مرا ترسانده بود. کلید برق را زد حجم تاریکی مثل اجنه ای که بسم اله شنیده باشند محو شد. چشمش که به قیافه ام افتاد جا خورد
-فردا صبح قبل از هر کاری تلفنو بر می داری و به همه توضیح می دی که کدوم گوری بودی.
در آن لحظه هیچ کاری نمی شد کرد حتی اگر جلویش شاهرگم را می زدم فایده ای نداشت.
دوباره پلکهایم را فشردم از این بازی خوشم می آمد گفته بود:دلش می خواهد بازی کند اما نمی دانستم بازی اش به این خطرناکی است زن همسایه عرب نبود دستم را گرفت و کشید برد لب تالاب:
- چی از جون این پیرزن بدبخت می خوای ؟ دست از سرش بردار.
نقطه عمیقی از تالاب را نشان می داد
-نگاه کن همون جا بود که سر خودشو کرد زیر آب.
سنگ ریزه ها پرت می کردم توی آب سطح آب موج برمی داشت درست مثل این درد تا حالا لذت درد را کشف نکرده بودم که چیزی از رگهای بیات گردنم آویزان شد.
-مامان!مامان! کی برگشتی؟ کجا بودی؟ چرا این جوری شدی؟
وقتی به خودم فشارش می دادم سفتی سینه هایم را حس کردم و از یادآوری رگ های نازک انگشتان آنها که از زیر پوست براقشان معلوم بود مورمورم شد.
-مامان چه بویی می دی کجا بودی؟
چیزی محکم خورد توی صورتم.
-حوله تو بگیر برو یه دوش بگیر.
سعی می کردم سرم را زیر دوش نگه دارم می خواستم ببینم چقدر طاقت آورده اما چند ثانیه بیشتر نمی توانستم دوباره سعی کردم اما نمی توانستم زیاد طولش بدهم چندین بار امتحان کردم به حسی که توی آن لحظه داشته نمی توانستم برسم داغی قطره های اشک از آب دوش که حالا سرد شده بود کاملن جدا بود همیشه دستش را زیر بینی اش مماس قرار می داد و می گفت
- زندگی تا این جاست اگه آب رفت تو سوراخای بینیت دیگه کارت تمومه
گفتم:
- دیگه عصر عشیره وقبیله تموم شده
پوزخندی زد:
- فکر می کنی! چیزی تموم نشده همیشه بارها انتخاب می کنیم و همیشه برای چندتاشون مجبور بودیم. چه کار کنم مارمولکا دست از سرم برنمی دارن هر چی شیر می خورن بزرگ نمی شن.
- بری کی برمی گردی؟
- نمی دونم تو بازی های بچگیت یادته؟
- نه زیاد، تو که می دونی صحنه ها تو حافظه من چی به سرشون میاد انگاری هاشور می خورن. حالا براچی می پرسی؟
-هیچی همین طوری دلم می خواددوباره بازی کنم اون وقتا یه بازی داشتیم که هر کی سرشو بیشتر زیر آب نگه می داشت برنده می شد من همیشه از همه شون می بردم.
یک مرتبه چیزی در فضا قل خورد و به وضوح تغییرش داد مورمورم شد چشمم که به امیر افتاد خشکم زد.
- چی کار می کنی با خودت بیا بیرون دیگه.
دوباره همه چیز بر علیه من بود چایی که امیر برای خودش ریخته بود بشقاب پر از موز سامان دیالوگ بین شان و خنده هایشان. چای را ارام آرام هورت می کشید صدایی که در مغزم مثل مته جلو می رفت. سامان روی بشقابش خم شده بود و در کاری که می کرد دقت به خرج می داد یک مرتبه پوست موز را گرفت توی هوا و داد زد:
- بابا بابا! ببین چه خوشکل شلوارشو از پاش کندم
در یک لحظه درد چشمهایم درست ته سرم روی یک نقطه جمع شد قسمت اعظم هوای فضا را بلعیدم:
-خفه شو سامان این چه طرز حرف زدنه گمشو برو بگیر بخواب.
امیر قندشو تف کرد توی نصفه چایی اش.دلم بهم خورد
- یک هفته معلوم نیست کدوم جهنمی بودی بچه و زندگی و شوهر که کشک دوباره معلوم نیست پی کدوم ارتیست بازی و انسان دوستیت بودی ما رو ول کردی به امون خدا حالا هم که تشریف اوردی شدی شمر زالجوشن چیزی بهت نگفتم روت رفته بالا ها .
*
فردا صبح توی دانشگاه رویا را دیدم
- کجایی تو دختر؟ موضوع پایان نامت رو مشخص کردی؟ امروز آخرین مهلته. حلیمه هنوز نیومده استاد گفت اگه موضوع محیط زیست تالاب شادگان رو نمی خواد بده به یکی از پسرای کلاس.
- شماره لیلا رو بده
- شماره اونو می خوای چیکار نکنه دوباره حامله ایی؟
- نه بابا، اون خواب حلیمه یادته؟
- وای ی ی همون مارمولکایی که از سینه چپش شیر می خوردن. میگم این دختر چرا نمی یاد نکنه رفته ماه عسل رفت عروسی بگیره دوهفته ایی برگرده موضوع پایان نامش از دستش می ره ها.
- نمی دونم.
سر کلاس بحث بالا گرفته بود دوباره همه چیز به من حمله می کرد وقتی از کلاس بیرون زدم یکی از ته کلاس داد می زد استاد تالاب شادگان رو می دین به ما یا نه؟
کارت رو گذاشتم توی تلفن صدای لیلا بود
- الو! الو!
-می خوام ببینمت بیام خونه؟
-تویی؟ کجایی بابا سایت سنگین شده
- خونه ایی؟
- آره بیا.
*
دستهایم را از توی دستهای لیلا کشیدم می خواستم لرزش شان را ببینم حس می کردم شاید این تنها کاری باشد که انجام می شود.
- یا خدا! چت شده زهر ترک شدم بگو چی شده؟
- چند ماه پیش یادته با حلیمه اومدم این جا تو معاینش کردی؟
- آره آره همون دوست جنوبیت که عفونت داشت بهتر شده؟
- وقتی معاینش می کردی متوجه چیز خاصی نشدی؟
- چرا فکر می کنم بکارتش جز نوع خاصی بود مثل نوع حلقوی مگه چی شده؟ حرف بزن تو که منو کشتی دختر!
- می تونی نتیجه معاینتو توی دادگاه بگی؟
- من هنوز دانشجوی مامایی ام حرفم سند نیست مگه چی شده؟
- چهار هفته پیش رفت عروسی کنه و برا پایان نامش برگرده اما دیگه برنگشت رفتم دنبالش زن همسایه شون بهم گفت که شب عروسیش دختر نبوده
- حالا کجاست؟
- توی تالاب شادگان.