" آنارشيست"
در
آمبولانس
در باز نشود "شد"
در حوض ِ ميدان ِ فروپاشي
در روح ِ در آب
آغوشي باز نشود. "شد! "
در " شد! "
در شدن مثل ِ در فروپاشي
مثل ِ در افتادن روي ِ روح ِ بانوي برانکارد
" من در اختلال ِ رواني ني ام
من منم در لب در ببوسم در ترنم ِ لاستيکي ِ لبات، خانم!"
از در حکومتِ محکم ِ يک کشيده ي غيب توي صورتم:
" تو اصولن در هيچ آغوشي پيچيده نمي شوي، لجن!"
" بلند شو پصر! روح ِ در دريايي ِ من
براط عصل آورده ام، عصل!"
در هزار چهره در پيچيده مي شوي از سرِ صبح تا روي سرم اين پوک ِ لعنتي
از تن تمام ِ تو مانده است لابه در لاي من،سر پيچيدگي !
در روبروي جماعت
در ملکه ي زنبورها
در سر پيچي ام مي کشد و بعد
من با نعش ِ خيس ِ در مرا هِي پيچ ِ خودم را مي خورد و بعد ...