جمعه یازدهم مرداد ۱۳۸۷ | 16:3 | واسازی -
نويسنده و اسطوره شناس ايتاليايى در مصاحبه با انتشارات هارکورت که بعد از چاپ آخرين رمانش شعله اسرارآميز ملکه لوانا انجام شد، از فرآيند شکلگيرى اين اثر در ذهنش و تاثير پذيرى آن از زندگى خود مىگويد. اکو عميقا معتقد است که زندگى در مه آغاز مىشود.به گزارش ايبنا، اين مصاحبه توسط انتشارات هارکورت با اومبرتو اکو نويسنده و اسطوره شناس ايتاليايى بعد از چاپ آخرين رمانش شعله اسرارآميز ملکه لوانا انجام شده است. در اين گفت و گو،اکو از فرآيند شکلگيرى اين اثر در ذهنش و همينطور تاثير پذيرى آن از زندگى خود مىگويد. او همچنين از لذت نويسندگى و ارتباطش با شخصيتهايى که تاکنون خلق کرده،صحبت مىکند. شعله اسرارآميز ملکه لوانا (آخرين کتاب اين نويسنده) هنوز به فارسى ترجمه نشده، در ابتدا خلاصهاى از آن را مىخوانيم:
يامبو دلال کتابى است که در ميلان زندگى مىکند و از بيمارى فراموشى رنج مىبرد. با اينکه او مى تواند داستان تمام کتابها و ابيات تمام شعرهايى را که در طول عمرش خوانده به ياد بياورد، اما از به ياد آوردن نام خود ناتوان است. او حتى همسر و دخترانش را نيز به خاطر نمىآورد و همينطور هم تمام خاطرات مربوط به پدر، مادر و کودکىاش را نيز از دست داده است. يامبو در تلاش براى باز يافتن گذشته به خانه دوران کودکىاش که در تپههاى بين ميلان و تورين واقع است مىرود. او در زير شيروانى نامنظم اين خانه و در ميان روزنامههاى قديمي، کتابهاى کميک، صفحههاى موسيقي، آلبومهاى خانوادگى و دفتر خاطرات دوران نوجوانيش به جست و جو مىپردازد و به اين ترتيب وقايع تاريخى دوران نسل خود را از نو زندگى مىکند. خاطرات به او هجوم مىآورند و زندگى مانند يک رمان در مقابل چشمانش ترسيم مىشود. يامبو در ميان اين هجوم تصاوير تنها به دنبال يک تصوير پاک و ساده مىگردد: تصوير اولين عشقش.شخصيت اصلى داستان، جيامباتيستا يامبو بودوني، حافظه خود را از دست مىدهد، و در تلاش براى به خاطر آوردن گذشتهاش به خانه دوران کودکىاش باز مىگردد. او به بررسى روزنامهها و مجلات قديمى و خواندن کتابها و کميک استريپ هايى که در گذشته از آنها لذت مىبرده مىپردازد.
چه جنبههايى از اين رمان منعکس کننده زندگى شماست؟
از آنجا که در اين رمان از دهههاى 30 و 40 قرن گذشته مىگويم، به يادآورى خاطرات دوران کودکى و نوجوانيم مىپردازم. واضح است که اکثر خاطرات آن دوران، خاطرات شخصى خودم هستند، و اينکه تمامى تصاوير مربوط به مجلات، صفحههاى موسيقى و کتابهاى کميک استريپ همه تصاويرى هستند که از خاطرات شخصى خودم گرفته شدهاند. اما هدف من نوشتن زندگىنامه خودم نه، بلکه نوشتن زندگى نامه يک نسل بوده است. به همين دليل به يامبو خاطراتى بخشيدهام که مال خودم نبودهاند. سعى کردم يامبوى بالغ فردى متفاوت با من باشد، همانطور که يامبوى کودک نيز تجربياتى دارد که خوشبختانه من نداشتهام (مثل اتفاقى که در تنگه مىافتد).
در سراسر رمان شما عناصر متفاوتى را براى نشان دادن ستيز يامبو با فراموشى به کارمىبريد. به عنوان مثال شما از ارجاعات و نقل قولهايى درباره مه استفاده مىکنيد. چگونه اين تصوير، داستان يامبو را بازگو مىکند؟
اگر اين موضوع که من در مه به دنيا آمدهام را کنار بگذاريم، حافظهام نيز پر از تصاوير مهآلود است، و عاشق مه هستم ؛ تا جايى که گلچينى از نوشتههاى ادبى درباره مه را از دوران هومر تا ادبيات معاصر جمع کردهام. مه استعاره اجتنابناپذيرى از فراموشى است. در اينکه يامبو حافظه شخصىاش را از دست داده اما حافظه فرهنگىاش باقىمانده کنايه وجود دارد. پس ذهن او شديدا درگير کلمات مربوط به مه است، کلماتى از نويسندههايى که به خاطر مىآورد، درباره چيزى (مه) که از آن خاطره تصويرى ندارد، چون متعلق به زندگى خصوصى و شخصى اوست.
يامبو اوج گرفتن تدريجى شعلههاى اسرارآميزى را نيز تجربه مىکند و در واقع شعلههاى اسرارآميز ملکه لوانا نام داستانى بود که يامبو در کليساى کوچک آن را ديد. چهطور اين داستان کاملا خستهکننده به مشکل يامبو ارتباط پيدا مىکند؟
در مورد شعله اسرارآميز بايد گفت که وقتى قبل از نوشتن اين رمان به آن فکر مىکردم، تصميم گرفتم بزرگترين چالش اين است که بتوان فرآيند نوشتن را تا جاى ممکن ادامه داده و همواره لحظه پايان را به تاخير انداخت که عنوان آن شعله اسرارآميز ملکه لوانا باشد. چرا؟ چون من اسم اين کميک استريپ قديمى را به خاطر داشتم. تنها اسمش را و نه داستانش، پس ظاهرا اين اسم در کودکى مرا مجذوب خود کرده است. به محض اينکه تصميم گرفتم که اسم رمانم چه باشد نتيجه منطقى اين بود که وقتى يامبو شور عجيب يادآورى چيزى از گذشتهاش را حس مىکند، احساس مى کند که اين شور مانند نوعى شعله است. کميک استريپ شعله اسرارآميز، خود ملهم از رمان مشهورى ديگرى است که آن نيز ملهم از داستانى از رايدر هاگارد است. در واقع پير بنوه نويسنده فرانسوى آن به سرقت ادبى از اثر هاگارد متهم شد. از آنجا که اين کميک استريپ خود يک کپى از کپى ديگرى است، شاهکار از آب در نيامده. اما تکرار مىکنم، چيزى که مرا مجذوب خود کرد، عنوان آن بود و همين اتفاق براى يامبو هم مىافتد. از آنجا که يامبو تنها حافظه عمومى و فرهنگى خود را حفظ کرده، ذهنش درگير کلمات است؛ او چيزهايى را از دست داده ( از جمله داستان لوانا را) و با کلمات تنها مانده.
اين رمان پر است از جزيياتى دقيق از خلاصه بسيارى از کتابها و يادآورى خيلى از غزلها تا گزارش کارهاى قهرمانان کتابهاى کميک و توصيف تمبرهاى دستهبندى شده. تحقيقات شما شامل چه چيزهايى بود؟
من خيلى از خاطرات دوران کودکىام را دوباره به ياد آوردم. کتابهاى درسى آن دوران را نداشتم اما با جست و جو در کتابفروشىهاى قديمى و بازارهاى اجناس دست دوم دوباره پيدايشان کردم. بيشتر تصاوير من از مجموعه شخصىام نشات گرفتهاند و براى بدست آوردن بقيه اطلاعات هم حدود دو سال به گشتن در بساط کتابفروشىها پرداختم. لازم نبود چيزى را کشف کنم تنها بايد دوباره بعضى چيزها را به خاطر مىآوردم. در ذهنم تصوير واضحى از تمامى چيزهاى کودکىام حفظ کرده بودم و تنها لازم بود که آنها را دوباره بازسازى کنم.
شما شعله اسرارآميز ملکه لوانا را بر حاشيه نامه ها، نشريات قديمي، و کتابهايى با جلدهاى نفيس نوشتيد. نطر شما درباره ظهور عصر الکترونيک - که کاغذ در آن تقريبا کاربردى ندارد - چيست؟
من خيلى از روزنامههاى قديمىام را توسط اينترنت دوباره به دست آوردم. مثلا توسط اينترنت توانستم مجموعه تمبرى را که در دوازده سالگى جمع کرده بودم،دوباره احيا کنم. خيلى زيباست که بتوانيد سالها با داستانتان زندگى کرده و در حالى که هيچکس نمىداند چه مىکنيد، در هر لحظه ايده و يا تصويرى از تجربيات روزانهتان را در آن مورد استفاده قرار دهيد جمعآورى مجدد اين مجموعه بدون اينترنت غير ممکن بود. در اينترنت تمامى اين خاطرات طورى تبليغ شدهاند که انگار اشيايى حقيقى و قابل خريدند. درنتيجه اينترنت نه تنها هميشه جاى کاغذ را نمىگيرد بلکه گاهى هم مىتواند وسيلهاى براى احياى آن باشد.
از بين شخصيتهايى که خلق کردهايد: برادر ويليام از نام گل سرخ، بادولينو از بادولينو و يا يامبو از آخرين رمانتان، بيشتر دوست داريد با کدام يک ملاقات کنيد؟
با کدام يک ملاقات کنم؟ آنها هميشه دور و برم هستند و ما هر روز با هم صحبت مىکنيم!
وقتى رمانهايى حماسى مثل نام گل سرخ و شعله اسرارآميز ملکه لوانا مىنويسيد، بزرگترين چالشتان چيست؟
بزرگترين چالش اين است که بتوان فرآيند نوشتن را تا جاى ممکن ادامه داد و همواره لحظه پايان را به تاخير انداخت. خيلى زيباست که بتوانيد سالها با داستانتان زندگى کرده و در حالى که هيچکس نمىداند چه مىکنيد، در هر لحظه ايده و يا تصويرى از تجربيات روزانهتان را در آن مورد استفاده قرار دهيد. من نويسندههايى را که هر سال يک رمان جديد سرهم مىکنند، درک نمىکنم. اين طورى لذت نوشتن چه مىشود؟
تا کنون شما سيزده کتاب توسط انتشارات هارکورت به چاپ رساندهايد. اين کتابها از گونه هاى مختلفى مانند داستان تاريخي، داستان نوجوانان و داستان کارآگاهى تا نقد ادبي، نشانهشناسى و زبانشناسى هستند. به عنوان يک نويسنده خود را در چه ردهبنديى قرار مىدهيد؟
من پژوهشگرى هستم که آخر هفتهها به جاى گلف بازى کردن، رمان مىنويسد.
آيا در حال حاضر مشغول نوشتن رمان ديگرى هستيد؟
جواب نه است، به يک دليل بسيار ساده. هر کتابى که منتشر مىشود حداقل دو سال وقت شما را مىگيرد. بايد مثل بچهها تا وقتى که خودش بتوانند روى پايش بايستد، مواظبش باشيد. بعد از اينکه يک کتاب به زبان اصلىاش چاپ شد، ايجاد تاثير متقابل بين آن کتاب و مترجمان، خواندن و پاسخگويى تعداد بسيار زيادى نامه، و مصاحبه کردن - مثل همين الان- کار و وقت زيادى مىطلبد. اين دو سال هنوز به پايان نرسيدهاند.
ترجمه: محققنيشابوري